از طرايف دكتر خاقاني:

دختر من گفت مرا اي پدر از چه هراسي كه بيايد سرت؟

از دم شيري كه كند غرّشي حمله برد تا بدرد پيكرت؟

يا كه ز چنگال عقابي سترگ كز قفسي جست زند در برت؟

يا كه ز ماري كه دهد دم تكان نيمه شب آيد وسط بسترت؟

يا كه ز ديوي كه برآرد غريو يا كه ز جنّي كه شود همسرت؟

يا كه ز بمبي كه شود منفجر بانگ مهيبش بنمايد كرت؟

گفتم از اين ها كه همي گفته اي هيچ نترسم شود ار باورت؟

گفت پدر پس ز چه ترسيده اي؟ گفتم عزيزم فقط از مادرت !



من طرائف الدکتور خاقاني:

قالت بنتي يا أبتا ممّا خفت في عمرك؟

هل من نسر وحشي ينقضّ علي جثمانك؟

أم من ذئب في غاب يودي يوما بحياتك؟

أم من غول عملاق أم من جنّ آذي بك؟

قلت ما خفت يوما مما خلتي في بالك

قالت ممّا خفت إذن؟ قلت: إلا من مامك !

المصدر موقع الدكتور الخاقاني http://www.khaqani.org/