الزَّهْرةُ الذّابلةُ
گل پژمرده
قصة قصيرة جدّا: محمــد علي الهاني- تونـس
ترجمها إلى الفارسیة: افتخار موسوي
انتظرتْهُ طويلا...
بسار منتظرش ماند...
وقبل أن يغيبَ ثانيةً في الزحام صافحتْهُ بلهفةٍ...
وقبل از اینکه دگر بار در میان شلوغی ناپدید گردد بگر می اورا در آغوش گرفتم...
ولمّا فتحتْ عيْنيْها وجدتْ بين كفّيْها زهرةً ذابلة.
وهنگامی که چمانش را گشود درمیان دستانش گلی پژمرده یافت.
توزر، تونس 18//05/2010
المفضلات